شهریور رو به مهر و من آشوبم عمریست که وانمود کردم خوبم عمر طرب و جوانی ام را دادم بر مسند غم هماره من منصوبم امروز که فردا شدهء دیروز است بر طبل غم روز دی ام می کوبم در حسرت حال روز من جمعی هست بس رنگ رخم ام نگاشت من مطلوبم یک عمور […]
سَرَک می کشم! دوباره! از کنارِ شهریور! نشسته مثلِ طلبکار! شهریور! حکایتش! چو حکایتِ نفس می ماند! آید به جان و نَرود، شهریور! نفسی نمانده برای مهر! مهربانا!! تو بگو! بِرود شهریور! #حمید_حشمدار
میخوام اَمرو واسانِت بگم کرج کُجِه دَرِه آدرس و نشان هادَم تا بدانی کجه دره در و دروازهء البرز یه کِلاکِ با صفاست هیبت و صولت او بر همه مردم آشناست پا رِ به جاده بیهَشتای یه حصار مِینی بِرار وسیه، سرجوبِ زیبا رِ میبینی تو ای خُوار تونل و رد که کُردی دِهِ زرندی […]
ریختم طرحی نوین، اندر گُلستانِ شما باز کردم روزنی، در سقف افکارِ شما همچو شمع روشنی، سوزم برای انجمن رو سپیدم من، به بیداریِ وجدانِ شما می رسد روزی که زنجیر غلامی بشکند دیده ام در غیرتِ زن ها و مردانِ شما زخم ها خورده، درون زندگی، اندیشهام تا که من پیدا نمودم، گوهرِ جانِ […]