دستی بگیر یارا، دیگر توان ندارم
دیگر مجال رفتن، با کاروان ندارم
آقا شفاعتی کن، تا جان تازه گیرم
وقتی برای صحبت، حتی زبان ندارم
دردی درون من شد، پنهان و ناگهانی
پیش طبیب گفتم، میل بیان ندارم
تا راه را بیابم، تا چاه را بفهمم
اقا به اسم پاکت، لختی زمان ندارم
اسباب مهرورزی، در باورم نمانده
وقتی تو قهر باشی، من مهربان ندارم
حالا زمان رفتن، نه قرض ماند ودینی
شرطی برای ماندن، با این و آن ندارم
پس دست من بگیر و راهی آن جهان کن
سودی نبردم اینجا، آنجا زیان ندارم
دردا که عمر رفته، بیهوده بی ثمر شد
باور نموده ام من، حتی گمان ندارم
http://alborzema.ir/?p=45